سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
پیوندها
نویسندگان
RSS Feed
بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 68865

بهار ی که همیشه به دنبال آن بودی؟
پنج شنبه 90/4/23 :: 8:35 عصر ::  نویسنده : بهار      

دررویاهایم دیدم که با خداگفتگو میکنم.

گل تقدیم شماخداپرسید:پس تومیخواهی بامن گفتگو کنی؟

من درپاسخ به اوگفتم اگر وقت دارید.

گل تقدیم شماخداخندید:وقت من بی نهایت است.درذهنت چیست که می خواهی ازمن بپرسی؟

پرسیدم:چه چیز بیشترشماراسخت متعجب می سازد؟

گل تقدیم شماخداپاسخ داد :کودکی شان

اینکه آنان ازکودکی شان خسته میشوندعجله دارندکه بزرگ شوند.

وبعددوباره پس ازمدت ها آرزومیکنند که کودک باشند

........اینکه آنهاسلامتی خود راازدست می دهند تاپول بدست آورندوبعدپولشان راازدست می دهندتادوباره سلامتیشان رابه دست آورند.

اینکه بااضظراب به آینده نگاه می کنند وحال رافراموش میکنند.

بنابراین نه در حال زندگی میکنند ونه در آینده

.....اینکه آنها به گونه ای زندگی میکنند گویی هرگزنمی میرند.

دستهای گل تقدیم شماخدا دستانم راگرفت برای مدتی سکوت کردیم ومن دوباره پرسیدم:

دوست دارید که انسان ها کدام درسهای زندگی رابیاموزند؟؟؟؟

اوگفت:بیاموزند که درست نیست خودشان را بادیگران مقایسه کنند.

گل تقدیم شمابیاموزندکه فقط چند ثانیه طول میکشدتازخمهای عمیقی درقلب آنان که دوستشان داریم ایجادکنیم.

بیاموزندثروتمندکسی نیست که بیشترینها رادارد کسی است که به کمترین ها نیاز دارد.

گل تقدیم شمابیاموزندکه دو نفرمیتوانندباهم به یک نقطه نگاه کنندوآنرامتفاوت ببینند.

بیاموزند که کافی نیست فقط آنهادیگران راببخشندبلکه آنها باید خودراببخشند.

من باخضوع گفتم:از شما متشکرم آیاچیز دیگری هست که دوست دارید آدمها بدانند؟؟؟

گل تقدیم شماخداوندلبخند زدوگفت:فقط اینکه بدانند من این جاهستم *گل تقدیم شماهمیشه *گل تقدیم شماهمیشه* 

دوستان نظر یادتون نره ه ه ه ه ه ه ه ه ه پوزخندمؤدب

 




موضوع مطلب :